- احمدرضا کاظمی
- بهمن ۲۸, ۱۳۹۵
- ۱۱:۰۴
- 54
یک عشقِ خوشمزه / شیرینی و فرهاد
در قسمت اول متن اشارهای کردیم به خبر «ازدواج یک مرد روس با پیتزا» و عواقب رواج یافتن عشقهای خوراکی در جامعه! اتفاقی که نه فقط آثار اجتماعی بلکه تبعات ادبی و هنری هم خواهد شد و ما بعد از آن ممکن است با داستانهای عاشقانه نوینی رو به رو شویم مثل «لیلی و بریون» (ماجرای عشق یک دختر زیبارو به غذاهای پرچرب و در نهایت مرگ او بر اثر کلسترول بالا!)، داستان «ویس و رامتین» در مورد عشق به یک شکلات رامتینِ نارگیلی و یا داستان «جک و موز» که حکایت عشق یک پسرجوان به میوهای در کشتی تایتانیک دارد و در نهایت هم پسر جان خود را فدای نجات موزش میکند! در این راستا جزئیات یکی از داستانهای معروف عشقی-خوراکی را مرور میکنیم:
شیرینی و فرهاد!
فرهاد کارگریست که در معدن کار میکند. فرهاد از بدو تولد مرض قند شدید داشت و روزی ۲۰ تا انسولین میزد. دکترها به او گفته بودند قند خونش آنقدر بالاست در کل زندگیاش فقط یک بار میتواند شیرینی بخورد و بعد از آن یک بار هم خواهد مُرد! برای همین فرهاد با ۴۰ سال سن لب به هیچ شیرینی نزده بود. دوستانش به تمسخر او را «شیرینکامنشدهی ۴۰ ساله» صدا میکردند.
یک روز فرهاد در راه بازگشت به منزل چشمش به یک رولت خامهای زیبا در یخچال یک قنادی میافتد و یک دل نه صددل عاشق آن میشود. فرهاد شاخه گلی از پارک چیده و وارد مغازه میشود. دو سه تا هزارتومانی از ته جیبش درمیاورد و رو به قناد میگوید: «برای امر خیر مزاحمتون شدم! این شیرینی رولتهاتون کیلویی چنده؟ یه دونه میخوام!». قناد جواب میدهد: «اولا کیلویی ۴۵ هزارتومنه! دوما فروش دونهای نداریم! سوما همش رو این آقا که پشت سرتونه از قبل خریده!».
در واریته بخوانید: یک عشق خوشمزه / قسمت اول
فرهاد پشت سرش را نگاه میکند و خسرو را میبینید و از او میخواهد که یکدانه از این شیرینیها را به او بدهد اما خسرو تقاضای او را رد میکند و میگوید: «امشب مهمون داریم لازممون میشه»! فرهاد اصرار میکند و میگوید «تورو خدا! فقط یکی!». خسرو از سماجت فرهاد به تنگ میآید و …
بگفتا عشقِ شیرینی چگونهست؟ …. بگفت از جان شیرینم فزون است!
بگفتا این که میبینی گران است …. بگفت آیا گرانتر هم ز جان است؟!
بگفتا از دهان افتد تو را آب؟ …. بگفت آری! چو آب آید! کجا آب؟!
بگفت او آن من شد! زو مکن یاد … بگفت این کی کند، دلگشنهفرهاد!
بگفتا رو صبوری کن در این درد … بگفت ۴۰ ساله وضعم اینه نامرد!
بگفت ار من کنم او را به جعبه؟ … بگفتا این برایم خیلی صعبه!
چو عاجز گشت خسرو در جوابش … خرید دوتا ناپلئونی برایش!
بله! خسرو وقتی حاضرجوابی فرهاد را میبیند دلش میسوزد و دوتا شیرینی ناپلئونی برای او میخرد و به وی هدیه میکند. فرهاد اگرچه دلش همچنان پیش رولتخامهای است اما به همین اکتفا میکند. او شیرینیاش را به خانه میبرد، چراغها را کمسو میکند، یک آهنگ عاشقانه میگذارد و روی میزناهارخوریاش را با یک عالمه گل رزِ پرپر شده تزئین میکند و سپس با چشمهای بسته یک گاز آرام به شیرینی ناپلئونیاش میزند. فردا صبح همسایهها جسد فرهاد را در خانهاش پیدا میکنند در حالیکه با دهان آردی، هنوز نصف شیرینی در دستهایش مانده و درحال تلاش برای رساندن خودش به شیر آب بوده! آری! عشقِ شیرینی فرهاد را کشت، البته نه بخاطر مرض قند، بلکه بخاطر خشکیِ بیش از حد!
منبع: شهرونگ
دیدگاه بگذارید